پیرمردای شیطون

ساخت وبلاگ

سر سفره نشسته بودیمو بساط چای و املت مون هم براه بود که سعید با نون سنگک تازه از راه رسید. با خنده نشست کنارمون و حرفاشو اینجوری شروع کرد که: الان چند شبه که هر شب یه پولی میاد به حساب مامانم ولی ما نمی‌دونیم که بابت چیه؟ هیچ وقتم عین هم نیستن، یه شب صد تومنه، یه شب دیگه سیصد تومنه. از مامانم که پرسیدم میگه خیلی وقته کارتش دست مجیده

نمی دونم شمام یادتون میاد یا نه؟ ولی چند سال پیشا که تازه سرو کله ایرانسل پیدا شده بود، یه گروهی زدن تو کار گرفتن شارژ مفت از خلق اله. جاده مال رو و پر از دست انداز بین اونا و طرفداراشونم به لطف ارسال یه کارت شارژ پنج تومنی اتوبان می شد. همون موقع بین همکارامون یه بچه زرنگی داشتیم که با گذاشتن یه عکس فیک تو اینترنت کارش شده بود گرفتن شارژ از آدمای کم عقلِ هول و فروختن زیر قیمتش به ماها. به همین سادگی عین یه شرکت دانش بنیان برا خودش کاسبی ای راه انداخته بود که بنظر نمی رسید حالا حالاها کساد شه

اما بعد از اون مجید رو دیدم که نابغه ای بود برا خودش. مجید هر روز غروب راه می افتاد سمت مسجد، تا طعمه هاشو از بین پیرمردای خسته ولی شیطونی که هنوز جون شیطنت داشتن، سوا کنه. بعد شب به شب بهشون زنگ بزنه و با صدای زنونه براشون دلبری کنه و با دادن وعده های سر خرمن اعتماد اون پیرمردا رو برای واریز پول به حسابی که می داد جلب کنه، و غافل از این بود که اس ام اس های حساب مامانش به گوشی سعید میاد

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۰۳ساعت &nbsp توسط امین بینش پژوه  | 

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 90 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:15