درس و مشق

ساخت وبلاگ

مامانم برا سرویس کردن دهن من یه راهکار مخصوص به خودش داشت، یه چیزی شبیه همون یدونه برگ دولوی حکم توی دستت که برا ریدن به برگ تک سر دست حریف، کافیه. وقتی که تکلیفامو انجام نداده بودمو نمره هامم چنگی به دل نمی زدو چاله نریده بافی نداشته بودم و درست در همون لحظه ای که فکر می کردم تا از آسیاب افتادن تموم آب های جهان، تنها به اندازه زدن یه مسواک رفع تکلیفی بدون خمیر دندون ِ قبل از خواب زمان مونده، یهو مامانم هین فرمانده جنگ های نامنظم، با انتخاب سخت ترین روزِ کاری بابام برا تعریف تموم شیرین کاریا و گندکاریای طول هفته ام(که کم هم نبود)، شوهر خسته و تازه از راه رسیده اش رو برا تغییر پایان داستان، راهی میدون نبرد می‌کرد
الان که سالها از اون روزا گذشته و تو یکی از روزایی که بامداد نه تکلیفای ریاضی شو انجام داده و نه در مورد اونا حرفی زده، داشتم با آبو تاب براش توضیح می دادم که عین من تکلیفای مدرسه اش رو صبح زود انجام بده که خیالش راحت باشه. از فیافه بامداد معلوم بود که حرفای منو باور نکرده ولی با این حال نگاهی بهم انداختو گفت: حالا مادرجونو که دیدم معلوم میشه
غروب پنجشنبه ای که رفتیم خونه مامانم اینا رفت سراغش و ازش پرسید: مادرجون، بابام راس میگه که صبح زود تموم تکلیفاشو انجام میداده
مامانم که انگار داشت از شنیدن خنده دار نرین جوک سال، از حال می رفت گفت: آره بابات راس میگه, بابات هر روز سر سفره صبحونه تکلیفاشو انجام می داد، ولی متاسفانه اونی که داشت می نوشت مشقای ننوشته روزای قبلش بود

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۲۴ساعت &nbsp توسط امین بینش پژوه  | 

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 17:30