ورک شاپ

ساخت وبلاگ

از صبح که سوار مترو شدم بهش پیام دادم که نگران نباشه. تو حیاط میراث بودم که زنگ زد. بهش گفتم خودمو تا ده میرسونم سر قرار. دوباره نه و نیم زنگ زد، گفتم کارم تموم نشده ولی با نیم ساعت تاخیر حتمن میام. ساعت ده و نیم زنگ زد که گفتم تو میدون توپخونه ام و دارم میام بالا و حتمن تا یازده اونجام. تا برا ورک شاپ هفته پزوهش خودمو برسونم دانشگاه هنر، نفیسه چندتا سکته ناقص رو زده بود. بنده خدا گیر کرده بود، نه می دونست قرار چی کار کنم، نه می فهمید قراره کی برم، نه مطمئن بود بدنه خام با خودم برده باشم،نه خیالش راحت می شد و نه استرسش تمومی داشت. اینم آخرو عاقبت گذاشتن دوره مشترک یه آدم دقیق با بی برنامه ترین رفیق کاریش

از اون روزای خلوت دانشگاه هنر بود تو نگهبانی دم در منتظر موندم تا دانشجوی قبل من توضیحاتش برای ورود تموم بشه و نوبت برسه به

نگهبان: بفرما، با کی کار داری

من: میرم بخش مجسمه برای ورک شاپ

اون: با کی کلاس دارین؟

من(با لبخندب به پهنای صورتم): استثنائاً اینا با من کلاس دارن

اون: اسم تون رو بگید

من: بینش پژوه هستم

نگاهی به لیست انداختو به ترکی چیزایی به بغل دستیش گفت که من نفهمیدم و در نهایت قرار شد زنگ بزنه به خانم فلانی برای هماهنگی رو که من فهمیدم

اون یکی دیگه: اسمش تو لیست هست نمی خواد زنگ بزنی

ولی اون همچنان مصمم بود تا مطمئن شه که واقغاً منو برا ورک شاپ دعوت کردن به دانشگاه هنر!!!!!!!

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۱۵ساعت &nbsp توسط امین بینش پژوه  | 

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 18:52