انتظار شیرین

ساخت وبلاگ

چشممو که از رو تابلوی اعلان پروازای خارجی برداشتم دیدم رو صندلی زیرش یه خانواده پونزده بیست نفری افغان که بزرگ تا کوچیک شون لباس سنتی پوشیده بودن، با دسته گلای جورواجور اومدن به استقبال عزیز راه دور شون

کناریام شیش تا زن و شوهر بودن با یه بچه که بنظرم خانوماشون از تالار عروسی اومده بودن یا قرار بود مستقیم از فرودگاه برن تالار

این آقایی که اومد روبروم نشست هم خیلی باحاله. بنظر میرسه مال یه جایی تو جنوب فارس باشه، عینک دودی ری بنش چسبیده به دماغ عقابیش، و داره یکی رو اون ور تلفن می فرسته یه کاغذ کوچیکی که خودشم نمی دونه کجای خونه جاگذاشته رو تا قبل پرواز براش پیدا کنه

چند دقیقه بعد یه خانوم آبادانی از راه میرسه و گله داره چرا عابر بانکا بیشتر از دویست تومن پول نقد نمی دن. میگه من با دویست تومن شکلاتم نمی تونم بخرم ببرم خونه اونی که می خوام برم. پول تاکسی رو چیکار کنم. این چه مملکتیه. تو شور بدو بیراه گفتن بود که پسر صندلی جلویی بهش گفت

پسر صندلی جلویی: من دو تا عابر بانک همرام دارم، اگه مشکل تون با چارصدتومن دیگه حل میشه میتونین اونو انتقال بدین به حساب من تا منم تقدیم کنم خدمت شما. معلوم بود خانومه با پیشنهادی که مشکلش رو حل کنه خیلی حال نکرد. پس حرفاشو اینجوری تموم کرد

خانوم جنوبیه: مملکتی که بانکش بیش تر از دویست تومن پول نقد نمی ده جای زندگی نیست، جوونا چرا نباید از این دیونه خونه برن

داشتم برا خودم کیف می کردم که خانم اطلاعات پرواز اعلام کرد: پرواز هواپیمایی ترکیش از فرودگاه استانبول هم اکنون به زمین نشست. دکمه میکروفونش قطع نشده، بغل دستیام عین فنر از جا پریدنو رفتن سمت خروجی بی فور

ایمان مون از راه رسید

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۰۵ساعت &nbsp توسط امین بینش پژوه  | 

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 18:37