نیمه برآت

ساخت وبلاگ

با مرضیه خواستیم از هتل بریم بیرون که دیدیمش. تنها نشسته بود با کوهی از شکلات که احتمالاً قرار گذاشته بود بسته بندی شون کنه و قیافش علاوه بر خستگی کلافه بودم رو هم داد می زد. ناخواسته راهمون رو به سمتش کج کردیم

ما: کمک نمی خوایین؟

اون: خدا خیرتون بده. سه تا از این شکلاتا رو بهمراه یدونه از این کاغذها بذارید تو پلاستیک و درشو منگنه کنید

قرار شد من شکلاتا رو بذارم بعد مرضیه کاغذشو بذاره سر آخر اونم نایلونا رو منگنه کنه تا کار زودتر تموم شه و مام به کارمون برسیم. یه کمی کار کار جلو رفت تلفنش زنگ خوردو به اونی که اون طرف خط بود گفت

اون: تا این بندگان خدا هستن هرچی داری بیار که بسته بندیش کنیم تموم شه. اهل تهران بودو بامعرفت. بعنوان خدمه هتل اومده بود تا بقول خودش به زائرا خدمت کنه. بدون ما کلی دعا کرد. بسته بندی مون تموم شد و رفتیم پی کار خودمون

پونزده سال از اون ماجرا گذشته و ما تو همه این سالها عیدی مونو از آقایی که اون شب تولدش بوده گرفتیم

به همین سادگی

و به همین خوشمزگی

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۶ساعت &nbsp توسط امین بینش پژوه  | 

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 19:22