سفرنامه

متن مرتبط با «دایی» در سایت سفرنامه نوشته شده است

دختر دایی مامانی

  • دختر دایی مامانی توی حیاط نشسته بودو داشت دخترای فامیل رو نصیحت می کرد که: توی دانشگاه خیلی خودتونو سرگرم درسو مشق نکنین، اول بگردین دنبال یه شوهر خوب بعد نگران درس تون باشین. درس خوندنتون چند ترم این ور اونور بشه اتفاقی نمی افته، ولی اگه بدون شوهر برگردین خونه باید زن یکی از این نره خرا بشید_____________________________خبر مرگ شوهر خالم رو که شنیدم، با مامانم هماهنگ کردم که بعد از فاتحه که همه رفتن خونه زنگ بزنم بهش تا با خالم صحبت کنم، برای عرض تسلیت. مامانم بعد از یه احوالپرسی مختصر گوشی رو داد به خالم. حرفام با اون تموم نشده بود که دختر دایی مامانی گوشی رو برداشت و شروع کرد به احوال پرسی. قرار اومدنش به بوشهر رو یادآوری کردو گفت: به مرضیه بگو آماده باشه که ما داریم میایمگفتمم: قدمتون روی چشم ولی خاله خیلی ناراحته؟گفت: شوهر خاله ات عمر خودشو کرد. جوون نبود که بخوای براش زیاد گریه و زاری کنه. گوشی دستت باشه ببین بتول باهات چیکار داره_____________________________وقتی بدنیا اومد پایین اسمشو گذاشت جان جهان، که اسم مادر پدربزرگم بود. پدربزرگم از همون روز صداش زد مامانی و این اسم برای همیشه روش موندگارت شد. حتی با اینکه سر سفره عقد آقا مرتضی اسمشو گذاشت ماه منیر، ولی اون برای همه فامیل مامانی باقی موند. رک ترین زن از خانواده مادری من که با پدرو مادر خودش هم تعارفی نداشت و بعید می دونم تا سالها رقیبی براش تو فامیل پیدا بشه + نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۶/۱۵ساعت &nbsp توسط امین بینش پژوه  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صدایی که شنیده نمی شود

  • رفتم مغازه یه بسته سیگار گرفتم بعد ازش پرسیدم: روغن داری؟ میگه شما مشتری مایی؟ میگم: فکر کن که هستم. با کلی منت روغن یه لیتری رو با ده تومن اختلاف قیمتی که روش نوشته بهم داد. تو دلم میگم شما که میخوای اینقدر گرون تر بفروشی دیگه برات چه فرقی میکنه من مشتریت باشم یا نباشم. فکر کنم صدامو نشنید که جوابمو نداد + نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۹/۱۰/۰۲ساعت   توسط امین بینش پژوه  |  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها